این روزها
چشمـــانم
با بیقــــراری تمام
همسفران کربـــــلایش را بدرقه میکند
سوی دیار عشــــق!
حرفی نیست،
برونــد...
خوش باشنـــد با حُ سِ ی ن من!
اما مَن
این دِل ترکـ ترکـ خورده ی شکستــــه را چه کنــــم؟؟
دِلــــی که پشت سرشان کاســه ی آبی میشـــد و میریخت!
دِلی که پشت سرشان زَجّـــه میــــزد...
اما چه ســـــود؟
وقتی حرف از رفتنش نبـــــود...
وقتی آلــــوده شده بود از این دنیای بی همه چیــــــــــــز...
مَن میـــــگویم:
حقّــــش است!!
دلی که دنیـــــایی شد،
آلـــوده شد،
بدرد حُ سِ ی ن نمیـــخورد!
پس ای دل
بشیـــن و بســـوز....
شنیدم باز ای رفیق داری میری کربُـــ بلا التماس دعا
نره یادت سلامـــم رو برسونی به آقــــــا التماس دعــا